اکرم بهرامچی
1
ماه مهمانی ِ دل شد، زده سو سو رمضان
مثل گل وا شده خوش منظر و خوش بو رمضان
یک سبد عشق و یک سفره ی بی رنگ و ریا
میزبانیست عجب ، مست و غزل گو رمضان
عطر نان در سر ِ این سفره تفاوت دارد
و شکر طعم ِ دگر گشته چو کندو رمضان
سر ِ گلدسته ی مسجد غزل سرخ ِ اذان
چو به رقص آمده از شوق ِ هیاهو رمضان
خانه در گردش ِ او کعبه ی چرخان شده است
زده گلبانگ طوافش لب ِ هوهو رمضان
چهره ی ماه نقاب از رخ زیبا برداشت
بی حجاب است دگر ماه پری رو رمضان
سفره انداخت و پرداخت به اعمال بشر
به چه کارند در این ماه ِ ترازو رمضان؟
آسمان شاهد ِ ذکر است و دعاهای زمین
گوش کن شانه زده نغمه ی یاهو رمضان
2
شبی ای کاش دنیا را اذان می داد و می آمد
خبـر از آرزوهای نهان می داد و می آمد
برای گفتن ِ هر آنچه باید در جهان باشد
تک و تنها ئی اش را گفتمان می داد و می آمد
تمام ِ کوله بار ِ قرن ها درد و صبوری را
به روی دوش ِ بغض ِ آسمـان می داد و می آمد
برای آدمک هایی که مشغول ِ کلاغانند
پر ِ طاووسی خود را نشـان می داد و می آمد
برای التیام ِ درد ِ عصیان ، آب ِ بر آتش
به روح ِ ناتوان ِ خلق ،جان می داد و می آمد
شبی با ذوالفقار ِ حیدر ِ کرار……… عدلش را
به فرق ِ ظلم……….. طوفانی عیان می داد و می آمد
یقین می ریخت در دلهای ناباور که می خشکند
به غوغای عطش ، آب ِ روان می داد و می آمد
تمام چاه ها لبریز از فریاد ِ خاموشند
تمام چاه هامان را زبان می داد و می آمد
شبی در جمعه های راکد و تعطیل می تابید
جهانی را به گلبانگی امان می داد و می آمد
به جان ِ صور اسرافیل یک دیوان غزل می ریخت
برای مصرع ِ پایان ، اذان می داد و می آمد
3
فرشته گفت اَقرا بِسم ِ رَبِِکَ الَذی خَلَق
بخوان به نام ِ آفریدگار، سوره ی عَلَق
بخوان به نام او که آفرید ،خون بسته را
و آفرید، آسمان و خاک را، به یک وَرَق
فرشته گفت از خدای آیه های روشنی
و رنگ های شرجی طلوع تازه ی فَلَق
و جلوه ی ستارگان آسمان و کهکشان
و هرچه می دمد میان بیکرانه ی شَفَق
فرشته گفت اَقرا بِسم ِ رَبِکَ الذی خَلق
چو می دمد شمیم آیه های سوره ی عَلَق
بخوان میان ِغار ِکوه ِنور ،این طلیعه را
که اوست خالق ِ اَحَد، و ربی اِنٌهُ لحََق
که آفرید عشق را ………..برای نقش زندگی
و آفرید هرچه هست و نیست را خدای حق
فرشته گفت از شکوه ِعرش تا عروج تو
نوشته شد شکوه ِ آیه های حق، وَرق وَرق
و آبشار آیه ها چو ریخت بر زبان تو
چکید از تبار تو بهارها ، طَبَق طَبَق
تویی طلایه دار ِ کشتی ِ زمین و آسمان
تو خاتم ِ پیام آوران ِ آیه های حَق
فرشته می سرود از خدای واحِد و اَحَد
و می سرود اَقراَ بِسم ِ ِ ربِک الذی خََلق
4
پریشان می کند خواب ِ مرا چشمان ِ آهوها
به سمت ِآشیان پر می کشند امشب پرستوها
نگاه ِ آسمان ِ کعبه می گردد به دنبالت
تو ماه ِ کعبه ای مولای بی همتای هو هو ها
تو را پس کوچه های شهر ،هر شب انتظاری هست
که بنشانی یتیمان را به روی عرش ِ زانوها
تو رفتی و زمین تنهائی ا ش را در خودش پیچید
به چاه آسمانها چنگ زد این سو و آن سوها
ستبر ِذوالفقارت تا ابد هنگامه ی عدل است
توازن از تو می گیرند تعدیل ِ ترازوها
متون ِ دفتر ِ تاریخ لبریز از رثای توست
کلامت عطر می پاشد جهان را تا فراسوها
اگرچه نیستی…. هستی میان هستی ِ ممتد
تو را می بویم امشب لا به لای خواب ِ شب بوها
5
شبیه ِ خاله بازی ،صندلی ها ،میزها ،یك دست
و قندان ها به روی میزِ داورها پر از قندند
تك و توكی ادب پرور به جمع دوستان پیوست
همین ها هم اگرچه اندك اما خوب و دلبندند
در این تالار ِ دور افتاده در پیچ ِ فراموشی
مبادا شاعران در شعرشان زنگار می بندند
همیشه كف زدن ها معنی بیدار بودن نیست
وحضاری كه در خوابند هم، آمارِ این چندند
گروهی با زبان ِ روز و الفاظ ِ غلط انداز
گروهی کهنه تر ازدوره ی قاجاری و زندند
مبادا لا به لای ِ فصل ِ خاموشی ِ این اشعار
شكوه ِ واژه ها در زیر این آوار ،می گندند
چرا در این هوای گرم و نارنجی و تب آلود
تمام جمله ها زرد و تمام حرف ها پندند
حضور ِ حاضران كمرنگ تر از خالی ِ دیروز
به ریش ِ صندلی هایی كه خالی مانده می خندند