اَصبَحتُ زايراً لَکَ يا شحنة النجف، عبد الرحمن جامی
اَصبَحتُ زايراً لَکَ يا شحنة النجف
بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف
تو قبله دعايي و اهل نياز را
روي اميد سوي تو باشد زهر طرف
مي بوسم آستانه قصر جلال تو
در ديده اشک عذر ز تقصير ما سلف
گرپرده هاي چشم مرصّع به گوهرم
فرش حريم قبر تو گردد زهي شرف
خوشحالم از تلاقي خدام روضه ات
باشد کنم تلافي عمري که شد تلف
رو کرده ام زجمله اکناف سوي تو
تا گِريم ز حادثه دهر در کنف
دارم توقع اين که مِثال رجاي من
يابد ز کلک فضل تو توقيع لا تَخَف
مه به کَلَف نديده کسي وين عجب که هست
خورشيدوار ماه جمال تو به کلف
بر روي عارفان ز تو مفتوح گشته است
ابواب کنت کنز به مفتاح من عرف
خصم تو سوخت در تب تبت چو بو لهب
ناديده از زبانه قهرت هنوز تف
نسبت کنندگان کف جود ترا به بحر
از بحر جود تو نشناسند غير کف
رفت از جهان کسي که نه پي بر پي تو رفت
لب پر نفير يا اسفا دل پر از اسف
جنسيت است عشق و موالات را سبب
حاشا که جنس گوهر رخشان بود خزف
بر کشف سِرّ لَو کشف آن را کجاست دست
کز پوست پا برون ننهادست چون کشف
گردي به ديده رفت و به جَيب صبا نهفت
اهدي اِلي الاحبة اشرف التحف
عبد الرحمن جامی