شدم ز مست خيالت به صبح و شب نابود
زدم به فال نگاهت سپيده دم تا دود
نيامدي كه بماني كنار مجنونت
گذشتي از بر من ، گذشتي همچون رود
به نام و چشم و خيالت سپر نمودم سال
نظر به هرچه نمودم نگاهت آنجا بود
به سال دوم عشقت دگر نماند طاقت
جزاي بي خرديّم جواب محكم بود
ز سال سوم و چهارم دگر نگويم هيچ
زمان، زمان گرفتاري و بلايا بود
كنون پس از گذراندن جواني دل
رسيده ام به نوايي ، ولي دگر، چه سود
سحر ز دولت و منزل روم به جاي دگر
شب و ستاره و ماه و سحر همينجا بود
زدم به فال نگاهت سپيده دم تا دود
نيامدي كه بماني كنار مجنونت
گذشتي از بر من ، گذشتي همچون رود
به نام و چشم و خيالت سپر نمودم سال
نظر به هرچه نمودم نگاهت آنجا بود
به سال دوم عشقت دگر نماند طاقت
جزاي بي خرديّم جواب محكم بود
ز سال سوم و چهارم دگر نگويم هيچ
زمان، زمان گرفتاري و بلايا بود
كنون پس از گذراندن جواني دل
رسيده ام به نوايي ، ولي دگر، چه سود
سحر ز دولت و منزل روم به جاي دگر
شب و ستاره و ماه و سحر همينجا بود
شاعر امیر رحمتی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو