فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 21 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

امیر بهادر فروغی – علف هرز

شاید از دست خاطرات سمج,شاید از غیظ کاغذ و خودکار
شاید از روی این که می دانم, نیستم هیچ چیز جز تکرار

شاید از روی خیس پنجره ها,ضربان سریع خاطره ها
زخم های جدید دستم با, ترک کهنه بر تن دیوار

شاید از بغض کودکی باشد, بغض هایی که پاره پاره شدند
عکس هایی که رنگ عوض کردند,زیر دستان توده های غبار

شاید از التهاب دیدن توست,این که دیوانه وار صد ها بار
می روم سمت بوی دیدنی ات, و تو هم غیب می شوی هر بار

شاید از راه دور خورشید است,ابر خاکستری که می بارد
مانده ام بین جاده های خراب,گم شدم باز در خودم انگار

شاید از وسعت سیاهی هاست, کور سویی که بد ترین درد است
چشم هایی که آشنا هستند,چشم هایی که می دهند آزار

شاید از…شاید از نمیدانم,احتمالا بدون هیچ دلیل
علف هرز خسته ای شدم, خسته از حمل واژه ی سربار

علفی بی غرور و بی آمال,خم شده بار ها برابر شب
آن قدر در خودش فشرده شده, دیگر از نام و رسم خود بیزار

علفی مبتلا به درد وجود,خسته از هر چه بود و هر چه نبود
همه جا جست و جوی راه سقوط, نفرت از زندگی از این زنگار

علفی دل شکسته از همه چیز, هوسش پس گرفتن شرف است
هیچ فرقی نمی کند دیگر,چه تبر باشد و چه حلقه ی دار

شاعر امیر بهادر فروغی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو