به هر تدبیر که دانستم نشد از غم شوم بیرون / در این پستی گرفتارم به بند سلطه ی گردون / نگویم جمله ی غم ها بود از جانبت لیکن / ز توست آن محنت و رنجی که چشمم را نشاند در خون / همه عمر رج زنم نقشی که بگذاری به پیش چشم / تو که عیبم کنی آخر، چه سان بافم دیگرگون / هزار عقل و خرد داشتم به پیش از دیدنم، اکنون / چه بد دیوانه ای ساختی به یک نیرنگ و یک افسون / چنین که میکُشی عشاق و میرانی ز خود یاران / نمی ترسی بدون ما شوی لیلای بی مجنون / تو را زو بر حذر داشتست و من را همدمش ساختست / مکن بر خویش فخر موسی مزن طعنه تو بر هارون / مرا در منزل آخر چنین فرمان دهد جبار / به خون خویش بنویس شکر که نیستم رنجه و محزون
شاعر امیر انصاری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو