بوسه خواهم زلبش، گونهی او چال من است
هر چـه گفتـم ، گُنهش بـر دهن لال من است
هر چـه گفتـم ، گُنهش بـر دهن لال من است
من که دلتنگ و پریشـان نشـدم در باران
این خزان با غزلش علت این حال من است
بر سر سفرهی هفت سیـن نشستن بی او
بخدا غصه هر عید ، وَ هر سال من است
من به خـال لب او مست شدم یا کافـر؟
ندهم بر دگـری ، بادهی او مال من است
گفتـه بـودم که چـرا هیـچ نـدارم از او
غافل از تارِ کمندش که پَر شال من است
اگـرم تیـر ببـارد ، زبلا بـر سـر من …
مخورم غصه که اینها همه در فال من است
منـم آن کوه که تنهـا و غریب افتـادم
همدم و هم سخنم اوست، هَمو زال من است
سحـرم گر که شده همچـو شبـی ، افیونی
از فروغ مه او نیست، که اشکال من است
امیرپیام نجفی زاده
شاعر امیرپیام نجفی زاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو