چگونه باغ تنـم، باور کنـد بهـار تـو را
که تشنـه میطلبـد ، سرخـی انار تو را
که تشنـه میطلبـد ، سرخـی انار تو را
گمان مبـر که دلـم دوباره عاشــق شـد
مگر ز یاد ببرد دستِ من، حصار تو را
تو سمبل عشقی! …. پرده دار محبتی
مثال زنند همگان عصمت و وقار تو را
زلال و پاک و روانـی، شبیـه یک رودی
تن مریض و رنجور، خواهد قرار تو را
به بند بنـد دلم کـرده ام تـو را آویـز
ز یاد نبـرده ام، مستـی و خمار تو را
چنان دوانده ای ریشـه را به عمـق دلم
که این گذشت زمان، مشوید غبار تو را
تو انقلاب منی، شکوه اوج یک خواهش
به سلولهـای تنم نوشتـه ام شعـار تو را
شمیم عطر تنت با بهار در جنگ است
نسیـم بـاد صبـا بـرده گلعـذار تـو را
همیشه دیدن زیبایی، نوازش چشم است
به بوم زندگی زده ام صورت و نگار تو را
پلنگ پیرم و خواهم فروغِ ماه تابان را
زجـان گذرم اگر کنم امشب شکارِ تو را
امیرپیام نجفی زاده
شاعر امیرپیام نجفی زاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو