از من چه زده باز در این دوره خطایی
رفتـی و ندانـم که امـروز کجـایی؟!
رفتـی و ندانـم که امـروز کجـایی؟!
من عاشق و عارف شده ام در طلب تو
یا رب! نکنـد، یار کنـد قصـدِ جدایـی
من باز نشینم سـر راهت هماننـدِ گذشته
دل شور زند بهر نگاهت، نکند دیر بیایی!
تو هاتف و دریا دلی و بس که بزرگی
رخصت بده تا من کنمت عشق، گدایی
تو نقطهی اوجی، همانی که دلم خواست
مغـرورم و از خواستنت نیست، اِبایی
چون ماهی سرگشته دچارست به دریا
دردِ منـی و غیـرِ تـوأم نیست دوایـی
در جانِ من از مهر مخوان، مهر تو هستی
لطف و کَرَمت ناب بُود، جـود و سخـایی
آواز هَــزار، قُمـریِ شیرین شکـری تـو
زیبـا صنمی، سوسنی و شـور و صفایی
تو ماه منی، ماه تر از تو دگری نیست
من برکه ام و فـروغِ تو، اوجِ رهایـی
امیرپیام نجفی زاده
شاعر امیرپیام نجفی زاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو