قهـوهی تُـرک لبان تو به کامم تلخ است
تو مگر شهـد لبت را به غم من زده ای؟
تو مگر شهـد لبت را به غم من زده ای؟
گفته بودی که دلت اهلیِ یک جای دگر
پس چرا جام تنت را به جم من زده ای؟
عطر مستی آید از کنج لب رویایی ات
تو مگر آن نفست را به دم من زده ای؟
منکه عمریست به چشمان تو آوار شدم
ای عجب! زلزله ات را به بم من زده ای
زانوانم بشکست و کمرم خاک تو خورد
فن استـادی خـود را به خَـم من زده ای
بغض آن مـاه، فـروغ رخ زیبـای تـو بــود
اشکی از گوشه چشمت به نم من زده ای
امیرپیام نجفی زاده
شاعر امیرپیام نجفی زاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو