تو را به جان گرفته ام چنان که شب،سیاه را
شبیه نور و روشنی …سپیده و پگاه را
شبیه نور و روشنی …سپیده و پگاه را
اگر چه دوری از تنم ولی میان قلبمی
به قلب خود نشاندمت …چنان که برکه ماه را
به دست من دو دست خود… بده که تا که رد کنم
مسیر سیل اشک و خون… تکانه های آه را
به خنده گفتمت کجا کسی شبیه من شود
نگه به من نکردی و… اشاره کرده کاه را !
تمام شب نشسته ام در انتظار صحبتت
به راه تو نشانده ام …پرنده ی نگاه را !
تمام سرزمین دل به دست دولت تو شد
تو را به جان نهاده ام ! چنان که تاج شاه را
نفس نفس چو می زنم مشو غمین ز حال من
به سوی تو دویده ام مها تمام راه را
از آن زمان که صبر من تمام شد شنیده ام
گلایه های والضحی… جواب انشراح را
امیرمحمود رضائی
شاعر امیرمحمود رضائی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو