دلتنگ و دل آزرده رویای حضورم
در ظلمت این خاک سیه زنده به گورم
رخصت بده از خاک بر آرم سر خود را
خورشید جهانتاب من ای چشمه نورم!
هی هق هق و هی درد،غم و حسرت بسیار
علت بجز این نیست که از روی تو دورم!
یک شانه به دلداری من ده که خودم هم
دیریست که بر کودک دل سنگ صبورم!
آتش به دلم بود و دمی شکوه نکردم
ای چشم ترم کاه مکن کوه غرورم!
زندانی آزادی خویشم وَ همین بس!
در بند رهایی کَرَم و گنگم و کورم
از خود به تو آیم که در این عالم تردید
تو کوه قراری و من از جنس عبورم!
شاعر امیرمحمود رضائی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو