آنکه دل با نگهی آمد و دزدید و برفت
آه براین دل وعشقش همه خندید و برفت
آه براین دل وعشقش همه خندید و برفت
آنکه چون فصل بهاران به دلم ریشه دواند
تازه گلبرگ دلم را چو خزان چید و برفت
شرمش از این منِ بیچاره فقط بود و ولی
پیش چشمم لب از اغیار ببوسید و برفت
ای بسا شب که دلم درغمِ رویش بگداخت
ماهِ من بود و به شبهام نتابید و برفت
پایِ دل هیچ نشد زان خطِ عشقش به بُرون
دل بُرید از من و اشکم به رهش دید و برفت
دل چو یخ بست ازان سردی و بی مهری یار
گشت خورشید فروزان و درخشید و برفت
آخر این دل که به جز مهر ووفا هیچ نکرد
از چه رنجید ، ندانم ز چه ترسید و برفت؟ !
شاعر امیرابوالفضل عباسیان ((امیر))
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو