ما را دلی پرخون بُود ازجورِگردون هرزمان
جاری بُود ازدیدگان سیلابی ازخون هرزمان
جاری بُود ازدیدگان سیلابی ازخون هرزمان
ما را بُود پشتی کمان ، ازبارِغمها بی امان
بربارِما باری دگرمی گردد افزون هرزمان
ازبس جراحت دیده ازدستِ جفای روزگار
مغروق وغلطان گشته دل دربحری ازخون هرزمان
سرکرده هرروزوشبی دل بس فغان وضجّه ها
پُرگشته ازاین دادِ ما دریا وهامون هرزمان
ازآتش غمها چُنان دل سوخت وآتش گرفت
باشد زبوی سوزشش این دهرمشحون هرزمان
مائیم ویک دنیا چُنین گمنامی وآوارگی
آواره برهرکوی ما، مانند مجنون هرزمان
بس کن”امیرا”شکوه ها،ازاین حکایت ها چه سود؟
دروادیِ افسانه ها مائیم افسون هرزمان
شاعر امیرابوالفضل عباسیان ((امیر))
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو