می روی و با تو امّا این نشانم می رود
رهسپار رفتنی و بی خبر از حال من
کز پی ات ای نازنینم این روانم می رود
ای تو شورعشق و مستی ، وی دلیل بود وهستی
می روی آری ز دستم این و آنم می رود
نای بر رفتن نمانده بی تو بر زانوی من
پیشتر از این دوپایم چون توانم می رود
می شود دنیا یقینا دوزخی بعد از تو آه
پژمُرد باغ و بهارم آن جنانم می رود
بی تو شادی خود غمست وغم خودش محبوس دل
می گریزد شادی از دل ، خوش زمانم می رود
سر به گردون می کنم چون، نیست دیگر نیلی اش
آن سیه ابرش ببینم ، آسمانم می رود
سرّعشقت را نهان در سینه کردم سالها
اینک امّا بر زبانم آن نهانم می رود
الفِ پشتم لام کردی تا که بستی بار خود
با دو پای سرد و لرزان این کمانم می رود
باغ و گلشن ، وین چمن را نیست دیگر نزهتی
زین چمن سروی خرامان ، وان چمانم می رود
جا ندارد طعنه دیگر گر بنالم روز و شب
فاش گویم هان بدانی آن امانم می رود
گر نشد بردارد آبی آه /امیرت / را ببخش
گر ز پشتت اینک اشک دیدگانم می رود
شاعر امیرابوالفضل عباسیان ((امیر))
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو