افزون ز خودم دوسترش داشتمی
شد دور از این دل چو نسیمی به دمی
آنکس که لوایِ مهرش افراشتمی
*******************************
خسته ام از هر چه حرفِ بی حساب
خسته ام از دفتر و خطّ و کتاب
خسته ام دیگر ز هرچه عشق و مهر
زانکه عمری سوختم گشتم کباب
ای دل آخر بس کن این بس سادگی
هم مرا هم خویش بِرهان زین عذاب
ای بلایِ ناگهانی ، آی عشق
هان خدا را حال من کم کن خراب
بس کن این بی بند و باریها دلا
آبرویم را دگر کم دِه بر آب
مُرده دیگر زین جهان مهر و وفا
آب نَبوَد هان مخور گولِ سراب
گرگ باشد در لباسِ میش آه
سالها بس برده دل با این نقاب
تا به کی بازیچه باشی در میان؟
پس بزن از پیشِ چشمت این حجاب
کم دگر بر طبلِ رسوائی بکوب
نامِ من کم بر زبانها کن خِطاب
سالها آتش زدی بر جانِ من
شد ز حد جورت دمی هم کن ثواب
جان من دیگر به لب بنشسته است
رحم کن ای دل که دیگر نیست تاب
شاعر امیرابوالفضل عباسیان ((امیر))
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو