سر نیست
سرنیست اگردر سر سودات نباشد، سرگشته ی آن روی دلارات نباشد
دل نیست اگربر سرعشق تو نباشد، آن دل که به یاد تو وغوغات نباشد
بی بهره ز رخساره ی زیبای تو مانَد، آن دیده که بردیده و سیمات نباشد
درحسرت دیدار توچون سروچمانی، سروی به چمن چون قد و بالات نباشد
برلاله زند طعنه لبان تو به صحرا، نا سوخته دل لاله به صحرات نباشد
داروی دل سوخته ام در همه ایام، جز بوسه از آن غنجه ی لبهات نباشد
بی بهره هرآن دل که به یک نیم نگاهی، در زیر پر و شهپر عنقات نباشد
دل بنده درگـاه تو و سجده گَه من، جـز تربت والای کف پات نباشد
افشان گذرد ازسر وجان دررهت ای یار، برلوح دلش جز رخ زیبات نباشد
نهم می 1991 , اردیبهشت 1370 کالیفرنیا
شاعر الکس رفیعی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو