پيرم وبسته به عشقت ، به جواني سوگند
می توانی تو جوانم بکنی با لبخند
تا به سيماي تو گلرنگ رضايت باشد
ننشيند به گل باور ما خاکِ نژند
نزد مشتاق چه سهل ست دگرگون گشتن
به خدايي كه مرا داده به مهرت پيوند
به تماشا بنشين ژاله ي چشمانم را
ای که با دیدن توهردل و چشمی خرسند
دل به دلداری تو زنده ، نَفَس ازنفس ات
بي نيازم به نصیحت گری و پندِ چرند
لذت عشق ندانی تو که مجنون نشدی
حرف دل را به كه بايد بزنم دراین بند
باورم نيست كه با ور بکنی دردم را
بارها ديده ام از چشم نمك خورده گزند
می اگرجان بدهد یا بکشد می نوشم
بر من تشنه اثر کی بگذارد طرفند
شاعر اله یار خادمیان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو