پرستش مددی
بیا که در شب موهای تو گرفتارم
شبیه ابر سیاهی همیشه می بارم
نگاه من شده لبریز آسمان غزل
چقدر بغض غریبانه در دلم دارم
شکسته ها به نگاهی دوباره برخیزند
در این تراکم شب سوز باغ ها در من
تو بهترین غزلی بر لبم که می رقصی
شبیه سیندرلای چراغ ها در من
نفس نفس به نگاه شما گلاویزم
در این هوای پر از انتظار می رقصم
تو آخرین تب باران عاشقی که تو را
میان خلوت آغوش یار می رقصم
گلایلی که سر از صخره ها در آوردی
در این تراوش اشک بهار لبریزم
بخوان ترانه عشقی که می چکد هر شب
شبیه بغض تو از برگهای پاییزم
” پرستش” م کن و الهام نسترن ها باش
پرنده ها تب پرواز را رها کردند
مرا به شوق تو در آسمان خوبی ها
دوباره با تن خورشید آشنا کردند
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۷.۰۵
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران