فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

الهام امریاس – کوچه

در کوچه بودم که جنون،پایم به زنجیر ش ببست
مستانه روی بوسه ام آمد چونان غنچه نشست
دیدم که طبع بی نوا،طبل توانش می زند
سقای سرسنگین شب،دلو قناتم را شکست
دست در کمر کرد و زمن زنار زهدم را ربود
هم مرغ صبرم رفت و هم آهوی ایمانم زدست
خضرای شب پوشیده مه،شاهین شعرم را گرفت
با جادوی آن جم،کزآن جام جلالش گشته مست
از سر مرا گرما کشید ،سربند سرما سوزییم
دیدم به داغ اشتیاق ،بر چله ی جانم تب است
پایش گرفتم پیله وار،پروانگییم شد مراد
گفتا که برخیز بی نوا،پروانه بودی از الست
از تو پر و از من شرار،از تو طلب از من فرار
دیدم میان خنده ای ،خاگینه چشمم ترست
خواب از خیال او پرید،بن بست و کوچه کوره را
آه از جناب جاذبه ،معشوقه ی آهن پرست
من از گل و خون و خدا،او میل خارا می کند
خرگوش خمار خیال از دام این دیوانه جست
بازم من و دیو سکوت در کوچه همسایه شدیم
آه از دل پروانه و غوکی که کامش را نبست.

در آبگینه بود
که گناه چشمانش را دیدم
وقتی زورقی به ضیافت ها زخم ها
مرهم به باد می داد و
آرزو به آب.
دسته گلی بودم که در نشخوار گاو
گرسنگی را گریه می کرد
گندمی بودم گواه بهشت دور
و گاهواره ای بی گاه
که از تکانه های ارم
خدای جهنم را خواب میدید‌.


شاعر الهام امریاس

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو