فرهاد منم،قصه ی شیرین ،نگه توست
افسانه ی دیوانگی ما ،گنه توست
ازقبله اگر ،قلب مرا عاریه گیرند
بینند که این خاک خدا ،بارگه توست
تاریکی تقدیر مرا ،تیغ کشیدند
این شمه ای از شعبده های سپه توست
یک تن به هزاران صف لشکر چه بتازد؟!
طول الم ما ،به بلندای چه توست
پروانه چسان دل به عقوبت نسپارد
حالی که به سرهای صلاتش ،کله توست
مستم به مخمر ،به هوای لب سرخت
عیسای دلم ،شاعر شبهای مه توست
برگرد که چشمان به خون تر شده ی ما
پیوسته به پرژک چو پرستوی ره توست
بشکست همی قامت درویش درونم
کشکول کمر خم شده ی ما ز، نه توست
ناجی نجیب منی، ای نغمه ی نیما
فرهاد منم ،قصه ی شیرین نگه توست.
افسانه ی دیوانگی ما ،گنه توست
ازقبله اگر ،قلب مرا عاریه گیرند
بینند که این خاک خدا ،بارگه توست
تاریکی تقدیر مرا ،تیغ کشیدند
این شمه ای از شعبده های سپه توست
یک تن به هزاران صف لشکر چه بتازد؟!
طول الم ما ،به بلندای چه توست
پروانه چسان دل به عقوبت نسپارد
حالی که به سرهای صلاتش ،کله توست
مستم به مخمر ،به هوای لب سرخت
عیسای دلم ،شاعر شبهای مه توست
برگرد که چشمان به خون تر شده ی ما
پیوسته به پرژک چو پرستوی ره توست
بشکست همی قامت درویش درونم
کشکول کمر خم شده ی ما ز، نه توست
ناجی نجیب منی، ای نغمه ی نیما
فرهاد منم ،قصه ی شیرین نگه توست.
اتم ها می رقصند
نمیدانم کدام روح سرگردان
به بلند خوانی ترانه های من سماع می کند.
اتم ها می رقصند و حلول خورشید در ذرات،
زورقی به زندگی رهسپار میکند.
همه چیز از تصادم دو مست شکل می گیرد
یکی تو و دیگری من
حالا هی حرافه ها
سوهان بر سلامتمان بسابید و
حوله بر حوصله ی چرکین خویش.
خدای که من و اویم خواب ها برایتان دیده ایم
همین امروز و فرداست
که فانسقه ی فاصله را به فرق دشمنی هاتان بکوبیم
و از بخار بوسه هایمان
در آسمان چشم هایتان اشک ها در آوریم.
شاعر الهام امریاس
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو