برو ای ترک من ای،طالع تنهایی من
تا بپیچد به جهان قصه ی شیدایی من
مسخ تالار اجنه شدم از دولت عشق
برو از هجر بسوزان ،دل بودایی من
نرگس ناز نگاهم،که نمک گیر نکرد
تا بنوشی ز شراب شب رسوایی من
تشت ناکامی ام از بام جفایت چو فتاد
ناله آغاز کند نی ،به هم آوایی من
تو به دیبا بنهی سر ،بفدای سر دوست
چه غم ار سنگ شده ،بالش خارایی من
به صلیب سخنت،سینه سپر کردم و تو
بهمین جرم ،زدی گردن دارایی من
موج گشتی و مدام از سر صبرم سرریز
تیر گشتی به پر ،مرغک دریایی من
بعد تو بادیه شد باغ بنفشه شدنم
تا به پایان برسد ،فصل شکوفایی من
گربه افتاد ز دیوار دگر خواهی تو
وای از عاقبت ،لنگه ی دمپایی من
عهد این بود ،که سر بر سر تو جان بدهم
آه از عهد تو و مرگ تماشایی من.
تا بپیچد به جهان قصه ی شیدایی من
مسخ تالار اجنه شدم از دولت عشق
برو از هجر بسوزان ،دل بودایی من
نرگس ناز نگاهم،که نمک گیر نکرد
تا بنوشی ز شراب شب رسوایی من
تشت ناکامی ام از بام جفایت چو فتاد
ناله آغاز کند نی ،به هم آوایی من
تو به دیبا بنهی سر ،بفدای سر دوست
چه غم ار سنگ شده ،بالش خارایی من
به صلیب سخنت،سینه سپر کردم و تو
بهمین جرم ،زدی گردن دارایی من
موج گشتی و مدام از سر صبرم سرریز
تیر گشتی به پر ،مرغک دریایی من
بعد تو بادیه شد باغ بنفشه شدنم
تا به پایان برسد ،فصل شکوفایی من
گربه افتاد ز دیوار دگر خواهی تو
وای از عاقبت ،لنگه ی دمپایی من
عهد این بود ،که سر بر سر تو جان بدهم
آه از عهد تو و مرگ تماشایی من.
گفتم دست به دامن ستاره شوم
بلکه سخاوتش
سیاهی از طالع ام به در کند
دریغا ،ستاره سنگ شد ز دست سرگران سرنوشت من.
گفتم سر به دامن خورشید نهم
بلکه در خلوت خزینه اش
خوابی مهمانم کند به خرگاه نور و نوازش
دریغا خون خستگی هایم
خاری شد بر خرمن خاطرهایش و آنچنانم سوزاند
که سیاهی دودم
آسمان را در حجاب شب نشاند.
گفتم به ماه بیاویزم
بلکه مینای محبت به کف آرم
در معاق و معاشقه
دریغ ابرها ،یکی یکی از مغاک مکاشفه سر بدر کردند و
دریا به دریا دور شدم از دیار دلی که دوستش داشتم.
گفتم سر به خاک بیاسایم
بلکه خدا ،خیانت پدرم را برمن ببخشاید
دریغ ،صدای ضجه های مادرم از بی آدمی
هوا راحرام حوا کرد و
حادثه تازه آغاز شد از اقامه ی آینه در آیات عبرت.
دریغ ،کاشکی زبان در کیسه ی کام می پیچاندم و
به جنگ کائنات نمی رفتم.
شاعر الهام امریاس
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو