عاشقان بسیار دارم ،لیک خواهان توام
درمیان جان فدایان،جان به قربان توام
سمت نورم هر زمان پروانه ای سوزد ولی
خود میان شعله های خویش ،سوزان توام
هرکسی بهر گل رویم به صحرا می رود
گو چه سازم ،منکه خود خار بیابان توام
بوریایی نیست جز یادت که سر بر آن نهم
شب همه خوابند و من تا صبح گریان توام
تو رمق از من ربودی یا که من از تو توان
تو از آن من شدی ،یا اینکه من آن توام
سمت آوازت پر پرواز را وا کرده ام
من ز آزادی گذشتم ،سوی زندان توام
دانه ی مهرت ،کبوتر بچه ام را جلد کرد
هر کجایی می روم ،برگشته بر خوان توام
سفره ی رنگینی بغضی ،در گلوی شعر من
منکه چون شاخ نباتی ،مسخ دیوان توام
حافظی ،سعدی و خیامی ،چه هستی عشق من
منکه بلخی زاده ی خورشید چشمان توام
گو چه سازد بخت لنگم با غم تیموری ات
ای تبرزین همچو کشکولی نگهبان توام
پارسایی کرده ام یک عمر ،با زنار زهد
بین که دستار از کمر واکرده ،صنعان توام
آبرویم تحفه ای تقدیمی چشمان توست
ای که همچون در بی مادر به دامان توام.
درمیان جان فدایان،جان به قربان توام
سمت نورم هر زمان پروانه ای سوزد ولی
خود میان شعله های خویش ،سوزان توام
هرکسی بهر گل رویم به صحرا می رود
گو چه سازم ،منکه خود خار بیابان توام
بوریایی نیست جز یادت که سر بر آن نهم
شب همه خوابند و من تا صبح گریان توام
تو رمق از من ربودی یا که من از تو توان
تو از آن من شدی ،یا اینکه من آن توام
سمت آوازت پر پرواز را وا کرده ام
من ز آزادی گذشتم ،سوی زندان توام
دانه ی مهرت ،کبوتر بچه ام را جلد کرد
هر کجایی می روم ،برگشته بر خوان توام
سفره ی رنگینی بغضی ،در گلوی شعر من
منکه چون شاخ نباتی ،مسخ دیوان توام
حافظی ،سعدی و خیامی ،چه هستی عشق من
منکه بلخی زاده ی خورشید چشمان توام
گو چه سازد بخت لنگم با غم تیموری ات
ای تبرزین همچو کشکولی نگهبان توام
پارسایی کرده ام یک عمر ،با زنار زهد
بین که دستار از کمر واکرده ،صنعان توام
آبرویم تحفه ای تقدیمی چشمان توست
ای که همچون در بی مادر به دامان توام.
هی غزل پشت غزل ،ناله به زنجیر زدیم
داغ عشق تو به دیباچه ی تقدیر زدیم
شعله در شعله ،شراره به شب شعر و شراب
آه ها را همه در ،عالم تبخیر زدیم
آنچه از مهر تو افتاد به فنجان دلم
قهوه – ای بود که با تلخی تدبیر زدیم
به فدای نفس ات ،من ز نفس واررستم
روزها هم ز غمت ،ناله ی شبگیر زدیم.
شاعر الهام امریاس
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو