فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

داستان:

التماس

داستان کوتاه التماس

کنارش روی زمین، نشست.
با شرمساری نگاهی کرد و بعد گفت:
– خواهش می‌کنم منو ببخش!
جوابی نشنید.
– خیلی اذیتت کردم، خدابیامرز ننه هم می‌گفت، همیشه دل نگرون بودی از من و کارام…
و باز جوابی نشنید.
اشک از چشم‌هایش جاری شد.
– قسم‌ات می‌دم به خاک سعید جوانمرگ، من رو ببخش. شب‌ها از فکر و خیالت خواب به چشام نمیاد.
باز جوابی نشنید.
دستی روی سنگ قبرش کشید و از کنار قبر پدرش بلند شد و رفت.

#زانا_کوردستانی

آثار دیگر نویسنده :

Uploaded Image

موقعیت در نقشه ادبی :

قالب تخصصی داستان :