مهتاب، شباهنگام
این بار سلامم داد
باری دگر آن نجوا،
یکباره جوابم داد
امشب ، شب دلتنگیست
خودکار غزل دستم
من در تب و تاب نور،
چشمم به جهان بستم…
من، کودک بی دایه
دلگیر تر از سایه
غمدیده تر از فانوس
با وسعت اقیانوس
من ، چون قدحی پر خون
دیوانه تر از مجنون…
همچون قدح مهتاب،
آواره و سرگردان.
بیچاره و مجبورم ،
چون گوی فلک، گردان
سرکرده و دلگیرم
انگار نمی میرم…
باران ، پر از افسوس
در پشت سما جنگیست
من در بغل مهتاب ،
افسردگی ام ، رنگیست.
بر پنجره اشکی ریخت :
ساعت چه پریشان شد
دستان پر از باران ،
چون سیل ، خروشان شد
گویی که پر از رازم
با خویش نمی سازم
می سوزم و می سازم
آماده اعجازم…
افکار ، کلامم داد
باری دگر اعجازم
خوب است که بیدارم
در خواب که می بازم.
رویای پریشانم
یک دم سر خوابم نیست
کابوس تر از خاکم
این شعر ، جوابم نیست…
شاعر افشین حسینی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو