به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شاعر به نقل از (ایبنا)، محمدباقر رضایی در این شعر آورده است:
ای کتاب، ای کتاب، ای رسانه
ای فزاینده جاودانه
ای که جوینده را بی توقع
مینمایی رهِ عاقلانه
ای نماد سخن از دل و جان
ای درونت پُر از معدن آن
در کنار تو هر کار سختی
می شود راحت و خوب و آسان
با وقار و سکوت و حضورت
ذره ذره مرا پروراندی
هر دری را به رویم گشودی
لذت جستجویم چشاندی
گفتی از جان به تو دل سپارم
سرگذشت بزرگان بخوانم
رمز آزادگی را بدانم
تا به دست آورم آنِ هستی
چنگ خواندن زدم بر سطورت
پُر شدم از تمنای پرواز
پَر زدم در صفای حضورت
در حضور عزیزت به غفلت
درکی از بهره بردن نبردم
در سکوت سراسر نیازم
دل به تنهایی خود سپردم
فکر و ذهنم اسیر تهاجم
چشم و گوشم دچار تلاطم
تو ولی همچنان ره نمایی
با تلاش و توان و تفاهم
یادت اینک ز شوقم نهان شد
فکر و ذکرم گرفتار نان شد
با خودم گفتم ای جانِ عاشق!
— دیدی آخر تغافل عیان شد!
اینک از بهره هایت فراوان
گرچه من گشتهام دور و مهجور
یادت اما دلم را همیشه
می کند شادو مجذوب و مسرور
ضدِ پس رفتن و کاهشی تو
درسِ افزونی و زایشی تو
من ندانم چرا از تو دورم
از تو که منبع دانشی تو
ای دریغا برای نمایش
آن سوی شیشه ی غم گرفته
مانده ای در فراسوی غربت
دل پریشان و ماتم گرفته
ای کتاب، ای کتاب، ای حقیقت
ای که بودی برایم غنیمت
گرچه من ناگزیر از تو دورم
تو ولی زندهای تا قیامت!
منبع : ایبنا