فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

اصغراسلامی مشکنانی – فریادکنم

نفسی نیست که از هم نفسان یاد کنم
در گلو بغض فتاده ، ز چه فریاد کنم

بارها گفته ام ای دل ز چه رنجور شدی؟
سفره ات را بگشا ، تا سخنت داد کنم

آشنا زخم زده ، دوست به پشتم خنجر
درد بسیار شده ، داد ز بیداد کنم؟

من جفا دیده ام و غصه به دل بسیاراست
نتوانم که دل غمزده را شاد کنم

چو خزان گشته دلم از غم و رنج هستی
دلخوشی نیست که ویرانه من آباد کنم

مُشکنانی که اسیر است ، میان دنیا
نتوانم که دمی یاد ز صیّاد کنم

شعر: اصغراسلامی مُشکنانی
(مُشکنان) 85 کیلومتری اصفهان – نائین

شاعر اصغراسلامی مشکنانی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو