تا به کی بر سر دل نعره و فریاد کشیم
آهی از کالبد جان و ز بنیاد کشیم
چشمها غرق گناه است ولی دل مرده
همتی نیست که حق از کف بیداد کشیم
ذهنمان در پی عصیان ,به لبان مُهر سکوت
برده یِ خُم شده و نعره ی دلشاد کشیم
از برای غم یاران چه جفاها دیدیم
سختی کوه چو رنج دل فرهاد کشیم
مثلِ کوهی که دلش پُر شده از آتش خشم
فوران کرده وبر دشت و دمَن داد کشیم
مشکنانی تو مخور غم که سحر نزدیک است
خطِ بطلان به دلِ زخمیِ صیاد کشیم
شعر:اصغراسلامی مُشکنانی
مشکنان 85کیلومتری اصفهان نائین
شاعر اصغراسلامی مشکنانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو