اسب است که مرکبسواری است
اسب
اسب است که مرکبسواری است
حيوان نجيب و هوشياری است
يابو بود اسب آب بشکه
وان اسب که ميکشد درشکه
فارسی دوم- 1322
سگ
اين سگ که بود رفيق چوپان
همراه شود به گوسفندان
گرگی اگر از کمين درآيد
تا از گله طعمهای ربايد
عوعو کند و شبان بخواند
تا از گله گرگ را براند
گاو
با ياری گاو برزگرها
کاوند و کنند دشت ودرها
از گاو چو زاد، شير گيرند
و زآن کره و پنير گيرند
گاو است اگر چه رام و هموار
شاخت زند ار کنيش آزار
خر
خر جانوری بود بیآزار
آماده برای بردن بار
چون نرم بود به راهواری
گويند بود خر سواری
نام دگرش درازگوش است
گويند که بیشعور و هوش است
فارسی دوم- 1322
جوجه طلايی
من جوجه را گرفتم
او را بوسيده گفتم
جوجه جوجه طلايی
نوکت سرخ و حنايی
تخم خود را شکستی
چگونه بيرون جستی
گفتا جايم تنگ بود
ديوارش از سنگ بود
نه پنجره نه در داشت
نه کس زمن خبر داشت
ديدم چنين جای تنگ
نشستن آورد ننگ
به خود دادم يک تکان
مثل رستم پهلوان
تخم خود را شکستم
زود به بيرون جستم
اول- 1329
عباس یمینی شریف