کاوه ی آهنگری رفت و جهانم خواب برد
فرقهی دینِ اهوراییِ دل را آب برد
موسم چشم تو دستان خدا را بسته است
دشنه بر قلبم زد و روح مرا بیتاب برد
من درخت زندِگانی، تیشهی ضحاک چیست؟
تا بریدی قلبِ من، چشمِ مرا مهتاب برد
بر نِگاهم جان جانم، این درفش کاوه چیست؟
نیزهی چَشمت چه شد چشم مرا سیلاب برد
من دماوندم، تو قلبم را اسارت میبری؟
آن جهان شاد من را شیهه ی سهراب برد
سینه ی دریا کشیدم سمت طوفان دلم
گرچه مروارید جانم قایق شب تاب برد


