در آغوشت باشم.
تمام ساعتهای جهان متوقف شوند…
تماام ثانیه های لعنتی،
که فقط عادتشان است بدوند … .
تا دست من به دستت نرسد !
سرت را روی سینه ام می گذارم.
تا بشنوی تپش های هر لحظه ی خواستنت را…
تمام ساعتهای جهان متوقف شوند…
تماام ثانیه های لعنتی،
که فقط عادتشان است بدوند … .
تا دست من به دستت نرسد !
سرت را روی سینه ام می گذارم.
تا بشنوی تپش های هر لحظه ی خواستنت را…
زمان متوقف شود تا سالهای طولانی
در آغوش گرمت مچاله شوم و همانجا بمانم ..
به اسیر خودت رحم کن ،آری اسیری که داوطلبانه میخواهد در حصار تنت بماند،و همانجا بمیرد ..
شاعر ازاده نوری (بیدل شیدا)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو