قالب شعر: شعر نیمایی
فرزند پائیزم
جاریست در رگ های من «مِــهر» و
همسایه ی همسایه ام، باغِ بهاران است؛
اردیبهشت آمد!
احیا کند با هر نفس، جانم؛
جاری کند با هر تپش
خون-تازه ای در رودِ رگ هایم؛
اما دریغ و حیف!
از واژه هایش مدتی بسیار
من بی خبر هستم؛
او درعوض، هرشب
گیرد سراغِ واژه هایم را…
اما دریغ و حیف!
ای کاش می فهمید
ای کاش می دانست!
با جمله ها و واژه های تازه و نابش،
جان گیرم و
بخشم به دنیا جان؛
ای کاش می فهمید!
ای کاش می دانست!
ای کاش دل می داد!


