مسعود احمدی
کابوس هایم را سری بزن
_ امشب _
با کدخدای دلت ساخته ام !
بلندترین مناره ی عشق
به خاطرت
دزدیده ام
چاله ای مهیا کن !
دروغ می گویند کتابها
آسمان
رنگ دیگری ست
هر جا که تو باشی !
بیا و تب کن
_ امشب _
در آغوشی که سالهاست
برایت مرده است !
کابوس هایم را
سری بزن امشب !
سفر کن
بر مردی
که از اسب افتاده است !
بیا و خلاصم کن
از کابوس هایی
_ که این بار _
اسب های آبی را
به جانم انداخته اند !
من
از
ارتفاع خمیازه ها
ترسیده ام !
۵ مرداد ۹۴
مسعود احمدی
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران