با صدای خنده ات ای غنچه ی خندان من
می رود از سینه بیرون هر نفس این جان من
می رود از سینه بیرون هر نفس این جان من
نذر چشمانت شده هر تکه ای از پیکرم
موسم گلخنده هایت می برد ایمان من
رنگ چشمانت اسیرم کرده ، پابندت شدم
خوش نشستی بر سریر دل مه سلطان من
آمدم تا با قلم طرحی ز چشمانت کشم
تیر مژگانت قلم را دوخت بر دستان من
ارگ بم ویران شد و ویران تر از آن قلب من
کاش روزی هم ببینی این دل ویران من
هر دلی یک فصل زیبا دارد اما بی تو من
چله ی سرد زمستانم بیا ریحان من
#احمد_نعیمی_اراک
شاعر احمد نعیمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو