تا هست اندر کوی تو
زیر خم ابروی تو
دل بسته ام بر موی تو
شاید که گیرد خوی تو
زیر خم ابروی تو
دل بسته ام بر موی تو
شاید که گیرد خوی تو
بگشای تا عالی شود
جای جهان خالی شود
در شهر جنجالی شود
در محضر جادوی تو
در دیده ها مانند حور
دل های مردم چون تنور
جوشد خروشد کوه طور
از آتش گیسوی تو
تا دین و دل از من ربود
ترک من مسکین نمود
با دیگران گفت و شنود
تا باد باشد بوی تو
بر سر همه زاغ و زغن
یک یک شده اندر کفن
پیمانه شد پیمان شکن
لب می دهد در کوی تو
با اشک آبش داده ام
دل را جوابش داده ام
اینک ز پا افتاده ام
ای قبله ی دل سوی تو
هر سینه ای زد سنگ تو
دولا شده در چنگ تو
پیوسته در آهنگ تو
ای ساز جان هوهوی تو
آمد چو از دل شد حیات
پیرانه سر دادم برات
مانند شاهی کیش و مات
من هم شدم چون اوی تو
چون غم ز هجرت زنده ام
از زندگی دل کنده ام
ساقی مکن شرمنده ام
جانم فدای روی تو
شاعر احمد زمین نورد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو