یار فرمان ..
یار فرمان میدهد تا من شوم قربان او
هرچه فرمان میدهد ؛ قربان برم فرمان او
نور رویش را بدل دارم ؛ ندارم هیچ غم !
مات گشتم تا بدیدم این همه احسان او
عشق را تصویر زیبا میکشد بربوم دل
سینه ام روشن شده از کلک بس تابان او
عشق را اندر دلم جون بارگاهی نقش کرد
همچنان مشتاق هستم تا شوم دربان او
لحظه ای ؛ ای کاروان آهسته تر حرکت بکن
تا بگیرم با دو دستم سلسله جنبان او
سخت میسوزد دلم در آتش عشقش بسی
لذتی بسیار دارد آتش سوزان او
عشق او اندر دلم هرلحظه بیشتر میشود
هر چه بیشتر میشود من میشوم خواهان او
دردل(گمنام) عشقش آن چنان کرده اثر
از اثر خواهد نماید جان خود قربان او
پنجشنبه شانزدهم شهریور نود شش.
شاعر احمد رشیدی مقدم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو