تا عمر …
تا عمر مرا هست تورا عاشق زارم
جز عشق تو در دل دگرم هیچ ندارم
بگذار که تا بوسه زنم بر رخت ای یار
زیرا هوس بوسه من از روی تو دارم
عاشق بجمالت شده ام از دل و از جان
با چشم دلم نیز تو باشی بکنارم
هر دم که نگاهت بکنم زنده شود دل
روشن شده از نور وجودت شب تارم
در کوی وصالت نرسیدم زخماری
از بوی خوش عشق تو شد دفع خمارم
تیری تو زدی بر دل خونین من اینک
از خون دلم گشت بسی سرخ عذارم
امواج خروشان که ز دریای نگاهت
از ساحل دل برده بسی صبرو قرارم
کشتی دلم زود به ساحل برسانی
هر چند که طوفان بشود مانع کارم
در دایره عشق یکی نقطه نباشم
در فکر؛ خودم را بیکی قطر شمارم
(گمنام) شدم تا که زعشقت بدهم جان
بنما تو قبولش که بسی عاشق زارم
سه شنبه دوم آبان نود شش.
شاعر احمد رشیدی مقدم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو