
با نِگاهت آســـمان ,نقشـی زِ باران می کــشد
موج دریانغــمه یِ ساحل,به سُکران می کِشد
با بهاران , باغ ها ,دل دادِگــــــی ها می کُـند
وصل ِ موئـی ازرُخت,سردر بَهاران می کِشد
مثل آن سایه, که ســـَـر رامی دهــد بر آفتاب!
جان ِ ما هـم بی اَمان , تن برمُـغیلان می کِشد
در غـزل ها می شود حافظ شدو برگی گرفت!
غمزه هایت بی دلیل,جانــم به حرمان می کشد
بعد از این هرجا سخن ازعاشــقی ها مـی شود
مجــنون ِعشقم بی گـُمان سردرگریبان می کِشد
چون کشیدم آه ِ هـجرانِ تو را, هـردَم دلــــیل!
مرغ ِ طـــوفان را ببین ,سردر نیستان می کشد
با نســــیمی همچوآن “مسرور” لایق سرخوشم
تا دلیلی ای چنــین , ما را به میــــدان می کشد
96/02/17
شاعر احمدمحسنی اصل ,
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو