غنچه نشکفته از دارفنا کوچید و رفت
اشک حسرت بر دل مام و پدر افکند و رفت
رنج نه ماه و دوچند روزی که اندرپرده بود
ای دریغا همچومرغی از قفس پرید و رفت
چرخ گردون را ندیده رو به عقبی پا نهاد
لذت ما و منی را جملگی بوسید و رفت
این چه آمدن چه رفتن بود جانا ای دریغ
گوییا بر قیل و قال این جهان خندید و رفت
فصل پاییز و خزان برگهای جنگل است
برگی از رستاک هستی این زمان رقصید و رفت
اشک حسرت بر دل مام و پدر افکند و رفت
رنج نه ماه و دوچند روزی که اندرپرده بود
ای دریغا همچومرغی از قفس پرید و رفت
چرخ گردون را ندیده رو به عقبی پا نهاد
لذت ما و منی را جملگی بوسید و رفت
این چه آمدن چه رفتن بود جانا ای دریغ
گوییا بر قیل و قال این جهان خندید و رفت
فصل پاییز و خزان برگهای جنگل است
برگی از رستاک هستی این زمان رقصید و رفت
شاعر احمدرضا زاهدی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو