فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

احمدرضا اسدی – شهر

مثه بارون تنهایی
تو رشتِ بی در و پیکر
مثه یک باغ پژمرده
که هر آن ِزمستون تر
مثه سیم ویالونسل
سوناتی از خود باخی
تو اندوه صدای من
چکیده ناله ی آخی
همه حسرت نه امیدم
نوازش عادت بعدی
تو سینم جات پر میشه
غلافِ تیغ ِسلاخی
مثه یک کافه ی خالی
کنار سبزه میدونی
مثه یک قهوه ی شیرین
به کامم تلخ میمونی
به رویایی ترین خوابم
به سیگاری ترین روزا
وداع پاکت آخر
تو اندوه همین روزا
سقوط مرد مغرورم
با دستات غارتم کردی
فرو رفتم تو آغوشت
چه قدرتمند میخندی
مثه شهریور عاشق
مثه خرداد دل کندن
تو اغازین پاییزی
من اول راه بُق کردن
همیشه ملتهب بودم
تو تشویش رسیدن ها
من و دلبستگی هایی
که دنیامو قوروق کردن
ببین جانا هوا سرده
چقدر این درد نامرده
نمیفهمه زبونم رو
دلِ لجبازِ بی پرده
ببین سوزت چها کرده
با استبداد مغزی که
تا واشد چشمم و دیدم
چقدر این شور نزدیکه
نمیدونم چی میخوام و
چی میخوای از جهان من
نگاه ما به این شهرِ
همین شهر تورو دیدن
به نمناکیه این کوچه
به لحن نازک روحم
تو کشتی باش واسه من
کنارت حضرت نوحم
نجاتم میدی از مردم
تورو وارونه میبینم
چه از دورو وچه نزدیکم
ازت یک ماچ میگیرم
جهنم باور من شد
همون ساعت که رنجیدی
تو نادونسته تو فلبم
داری آتیش و گُر میدی
مثه ابرای تنهایی
سیاه و ساکتم شاید
ببارم یا نبارم یا
که جوبی راکدم شاید
خیابون تا خیابون غم
مسیر شانزلیزم تو
همه مقصود تا مبدا
درخت سایه خیزم تو
درخت سایه خیزم تو
نسیمی کنج موهاته
تو آوای خوش شعری
غزل تا بوده همراته
به عطر خوب رقصیدن
به بوی تند آغوشت
زبونم لال میمونه
لبم در اوج خاموشه
نگاه کن کوه ترسیده
تو انگشات رو اونه
به عشقت کوه و پَر میدم
منِ مجنون دیووونه
زدم تو قلب احمق ها
رها شد تیر از چله
فراموشم نکن هرگز
میون ماست صد پله
شقایق دشت پرخونی
به داغ سینه ی من شد
کسی از من نپرسیده
چرا این تاک پر پر شد
صدای موج موهاتو
به سنگ ساحل دستم
بزن آروم و خیسم کن
ازل تا دهر بدمستم

شاعر احمدرضا اسدی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو