يك ميهمان خوب
دل را به تار عشق تو چون پود كردهايم
شب را به صبح چشم تو نابود كردهايم
بيياد چشم تو نفسي گر برآوريم
جولانگه خيال چه محدود كردهايم
ناليم از فراق تو چون ابر سوگوار
گويي كه چشم خويش نمك سود كردهايم
تنها تويي تو نشسته به ميدان چشم ما
راه عبور غير تو مسدود كردهايم
يك غمزه از تو و دو جهان از قبال ما
دانيم زين معامله ما سود كردهايم
ما خالي از خود و زتو سرشار گشتهايم
شهر وجود يكسره بدرود كردهايم
تا ماهيان بحر تو را صيد خود كنيم
اينگونه آب روي گل آلوده كردهايم
يك كلبه محقر و يك ميهمان خوب
ما دوستي خود به تو محدود كردهايم
شاعر احسان شفیقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو