در اين بينشاني
تويي آبروي جهان من اي عشق
در اين بينشاني نشان من اي عشق
مرا داستانهاست با تو از اين پس
اگرچه بريده زبان من اي عشق
زلال تو جاري، جهان تشنه اما
گدازد از اين غم نهان من اي عشق
عطش را فرو مينشاني هماره
به تو خوب بوده گمان من اي عشق
بيا دستگيري كن اي عشق از من
بريده تباهي امان من اي عشق
چو در ذهن خود نام تو مشق كردم
:«گل سرخ بو» شد دهان من اي عشق
فروزنده باد و گدازان هماره
ز تو آتشي در ميان من اي عشق
چنان آتشي كو به آتش كشاند
همه برگ و بار و نشان من اي عشق
شاعر احسان شفیقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو