فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 اردیبهشت 1403

ابوالفضل عظیمی بلویردی

تصویر تست
تصویر تست

 ابوالفضل عظیمی

مهندس ابوالفضل عظیمی بلویردی متخلّص به « دادا » و مشهور به « دادا بیلوردی »

1
ای میهنم تو را به خدا می سپارمت
بر عاشقان مهر و صفا می سپارمت
عالم پر از فتن شده مملوّ از شرار
در این میان به قوم وفا می سپارمت
مرحم نگشته بر دل زخمت جدای حق
بر حق تو را ز غیر جدا می سپارمت
بینم که دست ناخلف از تو بریده باد
اینک به خالقت ز بلا می سپارمت
از تیر این زمانه مبادا حزین شوی
بر صاحب الزّمان (عج) تو را می سپارمت
آن رزم هشت ساله تو را خبره کرده باز
بر حضرت امام رضا(ع) می سپارمت
حلقت اگر نشانه کند ناگهان عدو
بر روح سیّد الشّهدا می سپارمت
سردار عالم اند کنون کربلائیان
بر تشنگان آل عبا می سپارمت
باشد وجود ناز تو در انحصار حق
بر عارفان و اهل سخا می سپارمت
اینها دعای اهل دل و جمع اولیاست
ای میهنم تو را به خدا می سپارمت

دادا- 1382 هجری شمسی
مقام معلّم (غزل)
*
2
هدایت است و محبّت، تلاش و کار معلم
خدا شود همه ساعت أنیس و یار معلم
ز قفل جهل هراسی ز درب بسته غمی نیست
کلید علم چو باشد در اختیار معلم
خوشا به حال کسی که عطش به چشمه ی علم است
گرفته روزیِ خود را ز روزگار معلم
فرشته هیچ ندارد چنین مقام و شکوهی
بوَد کنار خدا او خدا کنار معلم
ز بذرکاریِ مهر و شکوفه باریِ خرداد
همیشه هست امیدی در انتظار معلّم
تمامِ فصل خزان و تمام فصل زمستان
چو شاخه ای بوَد و میوه اش بهار معلم
کم است چون بنمایم به دست های قلم گیر
هزار دسته گلی را دمی نثار معلم
زلالتر ز معلم ندیده کس به جهانی
دلم فدای روانِ بزرگوار معلم
به غیر شعر نچیدم متاعی از دلِ دادا
سروده این غزلش را به افتخار معلم

دادا – 1393 . هـ.ش
پرنده ي حرم (غزل)
*
3
آقا! دلم برای حرم تنگ گشته است
پایم بدون حسِّ شما لنگ گشته است
چونان کبوترم که پرش را شکسته اند
یا آهویی که زخمیِ یک سنگ گشته است
اشکم صدای عطرِ تو را داد می کشد
آهم به نای تشنه، خوش آهنگ گشته است
دیگر زمان، زمانه ی ماه و پلنگ نیست
اظهار عشق بر غربا ننگ گشته است
دیدی در آن حوالی اگر دست و پا زنان
قلبی ز نصف وا شده خونرنگ گشته است،
حتماً منم ، پرنده ی هجران کشیده ات
باری، دلم برای حرم تنگ گشته است

دادا
ساقی رسالت (غزل)
( در مدح پیامبر اکرم(ص))

*
4
به میان عشقبازان تو چه عاشقی خدا را !
که ندای یا محمّد(ص) ز خداست آشنا را
نسزد به جز تو اَلحق، به کسی چنین رسالت
که به مهرِ ختم گشتی سرِ خَیل انییا را
نه کلاسِ علم رفتی، نه قلم به دست بودی
همه نانوشته خواندی کلمات با صفا را
تو جهانِ معجزی خود به عنایت الهی
نتوان نوشت مدحت چو کلامِ وحی یارا
عطشم چو میگساران، کرم از تو باد ساقی!
بده باز جامِ باقی چشَم آن خُمِ وَلا را
وَ سلامی عن فؤادی بک کلّ یوم ، اَلحق
یتقدَّم الوفاک حسناً الی السّکارا
و حیاتک الیُواسی معاً الصبوح روحی
لک أن یکون زاکی من عذاب وَ الفرارا
همه شب به وصل موعود هله چشم انتظارم
که شراب صبحگاهی دهی از کرم دادا را

دادا – 1371 هجری شمسی
اتّفاقات جهان (غزل)
*
5
نور خود بی عشق در عالم نبارد آفتاب
با امیدِ سبزه زائیدن شد آبستن سحاب
درس گیر از اتّفاقاتِ جهانِ هفت رنگ
روز نو گردیده هر دم با هزاران انقلاب
آن گلِ قاصد که بینِ اطلسی ها قد کشید
«هرزه» خواهد گشت نامش باز خواهد شد خراب
این یکی جوجه که می گیرد ز مادر، کِرم ها
خود بسانِ کِرم خواهد رفت بر کامِ عقاب
هر زمانی سرخیِ صورت ، نشانِ شرم نیست
گاه گاهی بی حیایی نیز دارد التهاب
ننگ بر آن سجده ای که از ریا دادا فروخت
حیف بر آبِ وضو که خرج کردی بی حساب

دادا – 1391 هجری شمسی
رسوای چشمهات (غزل)
*
6
آغوشِ سیلم از غمِ سودای چشمهات
در حسرتم که دل بنهم لای چشمهات
خواهم چشید سیب جمال تو را ز شوق
خواهم رسید بر لب دریای چشمهات
دیری نپاید اهل تماشا فدا کنند
خود را بدونِ چون و چرا پای چشمهات
امروز من غریبه ترم عقل را مگر
مجنون شوم به لیلیِ فردای چشمهات
با نیزه های آتش پلکت هدف شدم
غرقِ تبم ز سوزشِ گرمای چشمهات
ای وای از آن قیامتِ پُر شور نازهات
فریاد از این اسارتِ دنیای چشمهات
جرأت نکرده هیچ کسی تا بیان کند
ابروی تو کمان شده بالای چشمهات
از من گذشته، رامِ تو در دام خلوتم
مخمورتر ز جام تمنّای چشمهات
شهر دلم گرفتی و این کشور وجود
تسلیم شد به قامت والای چشمهات
باری، شبانه پرده کش از مردمت مگر
بیند مرا سحر همه رسوای چشمهات
در خدمتم که بوسه دهی جان دهم تو را
تعجیل کن به خواهش دادای چشمهات
دادا – 1385 هـ.ش
يارم نيامد (غزل)
*
7
پر شد دل از خون سر به سر یارم نیامد
گشتم جهان را در به در یارم نیامد
از غصّه ی دوران زدم داغی به سینه
آمد به لب جانم دگر یارم نیامد
پرسیدم از هر عاشقی دیوانه لیکن
دادند از هر سو خبر یارم نیامد
شب تا سحر مشغول با سوز و خیالش
بنمودم از غم دیده تر یارم نیامد
از عشقِ رویش سردَوان پروانه گشتم
سوزانم اندر شعله پر یارم نیامد
ای کاش می دانستم آخر مقصدش را
یارب کجا رفته سفر ؟ یارم نیامد
بر حالِ دادای غریبت کن نگاهی
آمد خدا عمرم به سر یارم نیامد
دادا – 1378 هجری شمسی