نازنینم ناز کن ز ان ناز ها
تا که خواند در دلم اوازها
عاشقم دنیای عشقم سیر هست
چون مسیحایی که اندر دیر هست
عشق چون فرهاد اندر باطنم
سال ها در شهر عشق است ساکنم
خواب شیرین گر که مستم میکند
روی شیرین بت پرستم میکند
همچو حافظ مستیم از باده ها
دل زند از هجرتو فریاد ها
نازنینا کیست داند راز عشق
جمله مانده در خم و معنای عشق
عشق چون اتش فقط سوزد روان
راز گوید با زبان بی زبان
عشق نشناسد عاقل و دیوانه را
در همه دل هاست ورا کاشانه را
عاشقی صادق ز جان باید گذشت
عشق در جان است ز ایمان هم گذشت
تا که خواند در دلم اوازها
عاشقم دنیای عشقم سیر هست
چون مسیحایی که اندر دیر هست
عشق چون فرهاد اندر باطنم
سال ها در شهر عشق است ساکنم
خواب شیرین گر که مستم میکند
روی شیرین بت پرستم میکند
همچو حافظ مستیم از باده ها
دل زند از هجرتو فریاد ها
نازنینا کیست داند راز عشق
جمله مانده در خم و معنای عشق
عشق چون اتش فقط سوزد روان
راز گوید با زبان بی زبان
عشق نشناسد عاقل و دیوانه را
در همه دل هاست ورا کاشانه را
عاشقی صادق ز جان باید گذشت
عشق در جان است ز ایمان هم گذشت
شاعر ابراهیم گرجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو