چون به ناز و غمزه اش من سخت عادت کرده ام
همچو بت تندیس او را هم عبادت کرده ام
گر چه نامش هست شیرین وقت قهر حنظل شود
نا گرفته بوسه از او ترک لذت کرده ام
فصل پاییز بر گها زرد و بریزند از درخت
غم چو در چشمش بدیدم ترک زحمت کرده ام
خواب خسرو را بدیدم چهره اش افسرده بود
گفت در رویا با فرهاد صحبت کرده ام
گر نظامی نام مجنون شهره ی عالم نمود
من سلام بر بید مجنون بهر عزت کرده ام
خوب رویان این زمان با زجر عاشق دل خوشند
من به قهر و اشتی شان خوب عادت کرده ام
لیلی و شیرین و عذرا و زلیخا مرده اند
لیک من در روح شان درک محبت کرده ام
همچو بت تندیس او را هم عبادت کرده ام
گر چه نامش هست شیرین وقت قهر حنظل شود
نا گرفته بوسه از او ترک لذت کرده ام
فصل پاییز بر گها زرد و بریزند از درخت
غم چو در چشمش بدیدم ترک زحمت کرده ام
خواب خسرو را بدیدم چهره اش افسرده بود
گفت در رویا با فرهاد صحبت کرده ام
گر نظامی نام مجنون شهره ی عالم نمود
من سلام بر بید مجنون بهر عزت کرده ام
خوب رویان این زمان با زجر عاشق دل خوشند
من به قهر و اشتی شان خوب عادت کرده ام
لیلی و شیرین و عذرا و زلیخا مرده اند
لیک من در روح شان درک محبت کرده ام
شاعر ابراهیم گرجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو