ز زبان دل چه گویم شوم از غمت رهایی
که بهر کجای رفتم نه طبیبی نه دوایی
دل و جان گشته خسته در این دیار غربت
که ندیده ام شناسد نه بگوش دل صدایی
چه کنم زدستت ای یار که درد من ندانی
چه شود اگر دمی هم رسدت ز دل صدایی
همه دوستان خود بین بحال من بخندند
من ز رنج شان چگویم و ز درد بی وفایی
بخدا دلم بود شاد بجمع می پرستان
که چها کشیده این دل ز مردم ریایی
که بهر کجای رفتم نه طبیبی نه دوایی
دل و جان گشته خسته در این دیار غربت
که ندیده ام شناسد نه بگوش دل صدایی
چه کنم زدستت ای یار که درد من ندانی
چه شود اگر دمی هم رسدت ز دل صدایی
همه دوستان خود بین بحال من بخندند
من ز رنج شان چگویم و ز درد بی وفایی
بخدا دلم بود شاد بجمع می پرستان
که چها کشیده این دل ز مردم ریایی
شاعر ابراهیم گرجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو