رهم تاریک و بیم مرگ در این شب های ظلمانی
نباشد همدمی ما را مگر غول بیابانی
بدور خویش بینم گور ها پر گشته از انسان
پتوی پاره بر دوش و میان گورها پنهان
دوباره مرگ را تجربه بنمودیم اندر گور
در این برزخ شدیم از زندگان بس دور
در این دنیای وانفسا کجا امید بر فردا
شده دنیا کر و کس نشنود اوا
خموشی تا بکی فریاد های مانده در سینه
خطابم با تو ای شولای پاره دل پر از کینه
به قرص نانی و اندک عذای مانده سر گرمی
تنت خشکیده از سرما نداری خانه ی گرمی
تویی چون قاصدک اواره در دنیای تنهایی
چو جذامی رهایت کرده اند در حین بد نامی
نباشد همدمی ما را مگر غول بیابانی
بدور خویش بینم گور ها پر گشته از انسان
پتوی پاره بر دوش و میان گورها پنهان
دوباره مرگ را تجربه بنمودیم اندر گور
در این برزخ شدیم از زندگان بس دور
در این دنیای وانفسا کجا امید بر فردا
شده دنیا کر و کس نشنود اوا
خموشی تا بکی فریاد های مانده در سینه
خطابم با تو ای شولای پاره دل پر از کینه
به قرص نانی و اندک عذای مانده سر گرمی
تنت خشکیده از سرما نداری خانه ی گرمی
تویی چون قاصدک اواره در دنیای تنهایی
چو جذامی رهایت کرده اند در حین بد نامی
شاعر ابراهیم گرجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو