تویی صید من و محبوس من در پیله دنیا
کجا یابی رها از دام من ای ماهی دریا
تو از دیوار شیشه بینی ازادی اما……
مرا صیاد ولی غافل که زنجیرم بود بر پا
در این دنیای وارونه و در این نا کجا اباد
منم. بیچاره ی فقر نجاتم نیست جز رویا
بدان امید داری یابی ازادی بدست من
ولی غافل که من خود طعمه ام در پنجه گرگها
توانی خواند افکارم چرا الوده زجرم
توانم خواند افکارت چرا امید بر فردا
ایا ای ماهی کوچک که افتادی بزندانم
دوچشمت خیره ای بیچاره در رویا
ندانی آن اسیری که بود در دام انسانی
طمع و از نگذارد رها تا محشر کبرا
کجا یابی رها از دام من ای ماهی دریا
تو از دیوار شیشه بینی ازادی اما……
مرا صیاد ولی غافل که زنجیرم بود بر پا
در این دنیای وارونه و در این نا کجا اباد
منم. بیچاره ی فقر نجاتم نیست جز رویا
بدان امید داری یابی ازادی بدست من
ولی غافل که من خود طعمه ام در پنجه گرگها
توانی خواند افکارم چرا الوده زجرم
توانم خواند افکارت چرا امید بر فردا
ایا ای ماهی کوچک که افتادی بزندانم
دوچشمت خیره ای بیچاره در رویا
ندانی آن اسیری که بود در دام انسانی
طمع و از نگذارد رها تا محشر کبرا
شاعر ابراهیم گرجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو