رقص یک قاصدکم در تپش ثانیه ها
پی انکارم و انکار برای گله ها
پی انکارم و انکار برای گله ها
ساعتی خواب شدم ، گاه به نگاهی روشن
توبه ای نیست ز رقص قفس و فاصله ها
شادمان از تو غمم، تو نرنجی از من
یادگار منی و خارج از این حوصله ها
چشم ابری که چکید در پی هر صبح، غمکی
شاهد کوچ صبا بود و مرگ سفر قافله ها ،
عشق در پی یار و دلان در قفس اند
و از این درد جهانی در پی هلهله ها
قاصدک رقص تو از جان باشد و عشق
ور نه هر چوب تری رقص کند با چلچله ها …
شاعر آرش وفایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو