رضا شیخ فلاح لنگرودی
پر از همهمه بود شهر
وقتی
آخرین پُک هایت
بر سینه ی هوای آلوده می نشست
نبرد قرمز و آبی
و پرخاش عاصیان گرسنه
به روزگار تحریم
یا تحریم روزگار که مردهایش زن شده اند
و زن هایش مرد
تو
آماده رفتن
فارغ از هر موج
رها از انتظار برای آخرین دیدارها
آزاد از جنگ فراکسیون ها
دور از مرزهای سکوت و صدا
.
رفتی اما
از لای چشمان نیمه باز تو
دیدم
محو خاطرات کودکی ام را
تشرهایت را
خنده هایت را
و حسرتی در دلم ماند
برای همیشه
که
چرا هرگز در آغوشت نگرفتم
مانند گربه هایی که لوس می شوند
و می آرامند
در
نرمی مهربانی آغوش مادر
شاید جرم تو
پدر بودنت بود
شاید ما نمی دانستیم
که
پدرها هم دل دارند
و حالا
آخرین لبخند تو
تنها تصویر زیبای تمام عمر من
و چشمان نیمه باز تو که
خیره مانده بر صورتم
آرام بخواب
آرام
که دنیای بیرون
مانند روزهای بیداری تو
هنوز هم
در جنگ و هیاهوست
آرام بخواب
آرام ….
#ر.ف.لنگرودی
09/03/95
بوشهر
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران