باز هم، من هستم و آهی که در دل جای کرد
باز هم دیوانـگی، از خشم خواهش هـــای دل
باز هم دلمردگی، از چشم عشقی سـرد سـرد
دیـگر از بن بست فــکر و عقـل آدم، خسته ام
آخـرابلیس ازچــه رو، سر پیش خالق خم نکرد؟
سالها رفت از کـف مـا تـا کـه بـرداریم قــدم
نه قـــدم برداشتــیم و نه سما شـد لاجــورد!
کـو ستــاره تا که با غـمز نگاهـش دل بـــرد؟
چـون که بر تــارک ندیدم جز غبار و ریزگــرد!
باز هــم شد جنگ مذهب، بین هم کیشان، چرا؟
آخـر از کشتن چه آید گیـرشان، جز روی زرد !
مانــده ایم تـنها و بیـکس، مثل شیری درقفس
در مـــیان جنگلــی با خـیل کفــتاران، نــبرد!
در عـجـب از آن خداونــدان ظلـم و قـــدرتم
که چـرا جز چاپلـوسی، نیست هرگز کارکرد!
آه، اگـر آینــده باشد، رهـن فـهم و فــکر ما
وای از جنــگ و جـدلها در جـهانی هرزه گرد
عـاقبـت دانــی چرا “آراد” شد، پابست عشق؟
چونـکه دیـگر خویش را پادام هر خامی نـکرد!.
شاعر آراد آذرم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو